جاده نود
وبلاگی برای پر کردن حس تنهایم
جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 17:13 :: نويسنده : فرزانه
جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 16:54 :: نويسنده : فرزانه رابطه کش شلوار و پیشرفت
جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 16:48 :: نويسنده : فرزانه جهانگردی آمریکایی برای دیدن پارسایی به قاهره رفت . با کمال شگفتی دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند . اتاق پُر بود از کتاب و جز میز و صندلی چیز دیگری دیده نمیشد .
جهانگرد به پارسا گفت : لوازم منزلتان کجاست ؟
پارسا گفت : مال تو کجاست ؟ جهانگرد گفت : من اینجا مسافرم . پارسا گفت : من هم همینطور
شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:38 :: نويسنده : فرزانه
من پذیرفتم شکست خویش را
پند های قلب دور اندی
میروم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش
شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:34 :: نويسنده : فرزانه
تو به من احتیاج داری ومن خستم از تو بفهم درکم کن
فکر نکن که دست و پاتو میبندم تو خودت مرد باش ترکم کن دیگه این عشق نیست دیوونه وقتی قلبت برام نمیلرزه چشمتو رو به هردمون واکن این یه عادت چقدر می ارزه هی نگو با تو من عوض میشم نگو میشه به عشق برگردم جلوی کی دروغ می بافی بچه من با تو زندگی کردم هر دوتامون مثل یه کوه یخیم همچی بین ما دوتا سرده به دلت شک نکن عزیزه دلم دیگه اون عشق برنمیگرده خودتم باورت نمیشه ولی بی منم میشه قصه رو سر کرد وقتی عادت کنی به تنهایی خیلی چیزارو میشه باور کرد هی نگو با تو من عوض میشم نگو میشه به عشق برگردم جلوی کی دروغ می بافی بچه من با تو زندگی کردم شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:7 :: نويسنده : فرزانه کوهنوردی میخواست به قلهای بلندی صعود کند. پس از سالها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد. به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد. سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه و ستارهها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند. کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، درحالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد. سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان دنباله
طنابی که به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد. در آن لحظات سنگین سکوت، که هیچ امیدی نداشت از ته دل فریاد
پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, :: 20:49 :: نويسنده : فرزانه
پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 11:2 :: نويسنده : فرزانه کوچه
بی تو، مهتابشبی، باز از آن كوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه كه بودم. در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت. من همه، محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشۀ ماه فروریخته در آب شاخهها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی: ـ «از این عشق حذر كن! لحظهای چند بر این آب نظر كن، آب، آیینۀ عشق گذران است، تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا، كه دلت با دگران است! تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!»
با تو گفتم: «حذر از عشق!؟ - ندانم سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم!
روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد، تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .» تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم!»
اشكی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .
اشک در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه كشیدم. نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . .
بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 18:10 :: نويسنده : فرزانه
زنـدگی خـروسی
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد. جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا اینکه یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم. مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد. اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد. بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت. تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی؟ پس به دنبال رویاها
وعـده ی پــوچ پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد. از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد ...
سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : فرزانه نظر بابا طاهرعریان در مورد اقدام گلشیفته فراهانی به اینترنت بدیدم یک کلوزآپ / نمی دونم که اصل یا فتوشاپ
***********
اگر گشتن چو بابا نیمه عریون/ خدا را شکر شلوار پایشان بی
***********
پشیمونم بگو تقصیر مو چیست / گناه مو فقط حظٌ بصر بی
***********
تو بهر جایزه لغزیده پایت / در اینجا سوی بابا سنگش آیو
***********
به کافی نت روم آنجا ته وینم/ به اینترنت روم درجا ته وینم
***********
به هرچه آفریدی طالبی هست/ دل مو غنچه ی خندون پسنده
***********
ندونم حکمت این جلوه ها چیست/ خدایا مو برقصم با کدوم ساز
***********
گناه هر کسی بر خود نویسند/ چه باید کرد با مخلوق نادون
***********
پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 19:9 :: نويسنده : فرزانه سازنده ترین کلمه گذشت است ادامه مطلب ... دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 19:50 :: نويسنده : فرزانه
|
به هنگام بازديد از يک بيمارستان روانى، از روان پزشک پرسيدم شما چطور ميفهميد که يک بيمار روانى به بسترى شدن در بيمارستان نياز دارد يا نه؟
روانپزشک گفت : ما وان حمام را پر از آب ميکنيم و يک قاشق چايخورى، يک فنجان و يک سطل جلوى بيمار ميگذاريم و از او ميخواهيم که وان را خالى کند!!!
من گفتم: آهان! فهميدم. آدم عادى بايد سطل را بردارد چون بزرگ تر است!
روانپزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زير آب وان را بر ميدارد... شما ميخواهيد تختتان کنار پنجره باشد؟!!
******** 1.راه حل هميشه در گزينه هاي پيشنهادي نيست!!!
2.در حل مشکل و در هنگام تصميم گيري هدفمان يادمان نرود . در حکايت فوق هدف خالي کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پيشنهادي !!!
3.همه راه حل ها هميشه در تير رس نگاه نيست...
سخن روز : مغز ما یک دینام هزار ولتی است که متاسفانه اکثرمان بیش از یک لامپ از آن استفاده نمی کنیم .ویلیام جیمز
|
تا وقتی رفیقشون تو حبس حریف به احترامش بازی نمی کنن !
سلامتی پسر بچه های قدیم که پشت لبشونو با ذغال سیاه می کردن
که شبیه باباهاشون بشن
نه مثل جوونای امروز ابروهاشونو نازک می کنن که شبیه ماماناشون بشن !
@@@@@@
سلامتی همه کلاس اولی ها که تازه امسال یاد میگیرن سلامتی درسته نه صلامتی!
@@@@@@
سلامتی اونی که هنوز یه جرعه معرفت تو وجودش هست که یاد یعضی ها کنه
@@@@@@
به سلامتی مهره های تخته نرد که تا وقتی رفیقشون تو حبس
حریف به احترامش بازی نمی کنن !
@@@@@@
.ه سلامتی همه اونایی که به سلامتی رفیق و نامرد و هرکسی میرن
بالا ولی هیچکی به سلامتیشون فکر هم نمیکنه ...
@@@@@@
سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه . . .
@@@@@@
به سلامتی دوست خوبی که
مثل خط سفید وسط جاده است,
تکه تکه میشه
ولی بازم پا به پات میاد
@@@@@@
سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نزاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره
@@@@@@
به سلامتی اون رفتگری که تو این هوا داره به عشق زن بچش
کوچه و خیابون رو جارو میزنه که یه لقمه نون حلال در بیاره . . .
@@@@@@
به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه . . .
@@@@@@
به سلامتی همه باباهایی که
رمز تموم کارتهای بانکیشون شماره شناسنامشونه !
@@@@@@
سلامتی مادر
که وقتی غذا سر سفره کم بیاد
اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه . . .
@@@@@@
به سلامتی همه اونایی که خطشون اعتباریه ولی معرفتشون دایمیه!
@@@@@@
.به سلامتي اون بچه اي که بعد از شيمي درماني از پدرش ميپرسه شبيه رونالدو شدم يا
روبرتو کارلوس...؟
و به سلامتي اون پدري که بهش گفت از هردوشون خوشتيپ تر شدي...
@@@@@@
به سلامتی باغچه ای که خاکش منم گلش تویی و خارش هرچی نامرده
@@@@@@
به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که
بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند . . .
@@@@@@
.به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه
میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ،
اما بچه اش خجالت میکشه
به دوستاش بگه این پدرمه
@@@@@@
به سلامتی مادر که بخاطر ما هیکلش به هم خورد !
@@@@@@
.*به سلامتی لرزش دست های پیر پدر
@@@@@@
.سلامتی بابایی که دختر کوچولوش زنگ زد بهش گفت: ..
بابا داری میای خونه پاستیل میخری؟؟؟ ..
جیبشو نگاه کرد و دید نمیتونه...!! ... ..
ماشینشو زد کنار خیابون پیاده شد آروم و با خجالت گفت : ..
مسافر ، مسافر 2 نفر .. ونک ، آزادی
@@@@@@
به سلامتی کسی که دید تو تاکسی بغلیش پول نداره
به راننده گفت :پول خورد ندارم مال همه رو حساب کن….!
@@@@@@
سلامتی نوشابه که خانواده داره و خیلی ها ندارن !
@@@@@@
به سلامتی بیل!
که هرچه قدر بره تو خاک، بازم برّاقتر میشه . . .
@@@@@@
به سلامتی سندباد که کل دنیا رو با شلوار کردی دور زد
@@@@@@
.به سلامتی اونی که یه دنیا ارزش داره
@@@@@@
گل آفتابگردان را گفتند:
چراشبها سرت را پایین می اندازی؟
گفت :ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم
به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند . . .
@@@@@@
به سلامتی همه ی اونایی که مارو همین جوری که هستیم دوس دارن . . .
@@@@@@
به سلامتی کسی که وقتی بردم گفت :
اون رفیق منه
وقتی باختم گفت :
من رفیقتم . . .
@@@@@@
به سلامتی اونایی که اگه صد لایه ایزوگامشون
هم بکنن بازم معرفت ازشون چیکه میکنه . . .
1. آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
2. قبل از جواب دادن فکر کن
3. هیچکس را تمسخر مکن
4. نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
5. خود برای خود، زن انتخاب کن
6. به ضرر و دشمنی کسی راضی مشو
7. تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما
8. کسی را فریب مده تا دردمند نشوی
9. از هرکس و هرچیز مطمئن مباش
10. فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
11. بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
12. سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی
13. با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
14. راستگو باش تا استقامت داشته باشی
15. متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
16. دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
17. معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی
18. دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی
19. مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی
20. سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
21. روح خود را به خشم و کین آلوده مساز
22. هرگز ترشرو و بدخو مباش
23. در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند
24. اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده
25. دورو و سخن چین مباش و نزدیک دروغگو منشین
26. چالاک باش تا هوشیار باشی
27. سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی
28. اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری
29. با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد
30. مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی ماند
• میمون هایی که "ترسیدن" را یاد گرفتند
میمون هایی که از مار نمی ترسیدند را در کنار مار ها قرار دادند در همین حین صداهای بلند و وحشتناکی هم از بلندگو ها پخش کردند. با این کار میمون هایی که از مار ها نمی ترسیدند "یاد گرفتند" که از مار بترسند. نتیجه عجیب تر این آزمایش این بود که حتی میمون های دیگری که هم که از مار ها نمی ترسیدند با دیدن ترس سایر میمون ها آنها هم از مارها ترسیدند.
نتیجه: ما از بعضی از چیزها می ترسیم چون آنها را با چیزهای دیگری در ذهن مان به یکدیگر مرتبط می کنیم. مثلآ یک کودک بعد از شنیدن صدای ترسناک محکم بسته شدن درب در تاریکی از تاریکی خواهد ترسید.
چند قورباغه را در ظرفی پر از آب جوش انداختند، آنها خیلی سریع از آب جوش به بیرون پریدند و خودشان را نجات دادند. وقتی همین قورباغه ها را در ظرف آب سرد قرار دادند و آرام آرام آب را به جوش رساندند همه آنها در آب جوش کشته شدند چون نتوانستند عکس العملی به همان سرعت نشان دهند.
نتیجه: ما می توانیم تغییرات ناگهانی را بفهمیم و متقابلآ عکس العمل نشان دهیم اما وقتی این تغییرات در دراز مدت انجام می شوند وقتی متوجه می شویم که دیگر خیلی دیر است. یادمان باشد، نه عادت های بد یک شبه وجود کسی را فرا می گیرد و نه کسی یک شبه فرد دیگری می شود، همه چیز پله پله انجام می شود. مهم این است که گرم شدن آب را احساس کنید.
• موش های شناگری که غرق شدند
این بار تعدادی موش های صحرایی که بعضی آنها می توانند 80 ساعت مداوم شنا کنند آماده شدند. محققان قبل از اینکه آنها را در آب بیاندازند با کلک این باور غلط را در موش ها به وجود آوردند که آنها گیر افتاده اند. خیلی از موش ها تنها پس از چند دقیقه بعد از شنا کردن غرق شدند. نه چون نمی توانستند شنا کنند، بلکه چون فکر می کردند گیر کرده اند ناامید شده و دست از شنا کردن برداشتند و غرق شدند.
نتیجه: وقتی همه چیز به آن طور که می خواهیم پیش می رود ما هم با حداکثر توان مان تلاش می کنیم. اما بعد از اینکه سر وکله مشکلات بزرگ و کوچک پیدا می شود ناامید شده و دست از تلاش کردن بر می داریم، با وجود اینکه توان انجام آن را داریم.
آیا كلبه شماهم در حال سوختن است؟
تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراری به درگاه خداوند دعا میكرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم میدوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمیآمد.
سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»
صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!»
آسان میتوان دلسرد شد هنگامی كه بنظر میرسد كارها به خوبی پيش نمیروند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج.
دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
برای تمام چيزهای منفی كه ما بخود میگوييم، خداوند پاسخ مثبتي دارد،
تو گفتی «آن غير ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چيز ممكن است»،
تو گفتی «هيچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،
تو گفتی «من بسيار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،
تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است»،
تو گفتی «من نمیتوانم مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدايت خواهم كرد»،
تو گفتی «من نمیتوانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من میتوانی به انجام برسانی»،
تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پيدا خواهد كرد»،
تو گفتی «من نمیتوانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را بخشیده ام»،
تو گفتی «من میترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،
تو گفتی «من هميشه نگران و نااميدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هايت را به دوش من بگذار»،
تو گفتی «من به اندازه كافی ايمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به يك اندازه ايمان داده ام»،
تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نيستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،
تو گفتی «من احساس تنهايی میكنم»، خداوند پاسخ داد
«من هرگز تو را ترك نخواهم كرد»،
|
مادر قدیم
|
||
|
||
گویند مرا چو زاد مادر
|
|
پستان به دهان گرفتن آموخت
|
شبها بر گاهواره ی من
|
|
بیدار نشست و خفتن آموخت
|
دستم بگرفت و پا به پا برد
|
|
تا شیوه ی راه رفتن آموخت
|
یک حرف و دو حرف بر زبانم
|
|
الفاظ نهاد و گفتن اموخت
|
لبخند نهاد بر لب من
|
|
بر غنچه ی گل شکفتن آموخت
|
پس هستی من ز هستی اوست
|
|
تا هستم و هست دارمش دوست
|
(ایرج میرزا)
|
||
|
|
|
|
|
|
مادر جدید
|
||
|
||
گویند مرا چو زاد مادر
|
|
روی کاناپه لمیدن آموخت
|
شبها بر ماهواره تا صبح
|
|
بنشست و کلیپ دیدن آموخت
|
بر چهره سبوس و ماست مالید
|
|
تا شیوه ی خوشگلیدن آموخت
|
بنمود تتو دو ابروی خویش
|
|
تا رسم کمان کشیدن آموخت
|
هر ماه برفت نزد جراح
|
|
آیین چروک چیدن آموخت
|
دستم بگرفت و برد بازار
|
|
همواره طلا خریدن آموخت
|
با قوم خودش همیشه پیوند
|
|
از قوم شوهر بریدن آموخت
|
آسوده نشست و با اس ام اس
|
|
جکهای خفن چتیدن آموخت
|
چون سوخت غذای ما شب و روز
|
|
از پیک مدد رسیدن آموخت
|
پای تلفن دو ساعت و نیم
|
|
گل گفتن و گل شنیدن آموخت
|
بابام چو آمد از سر کار
|
|
بیماری و قد خمیدن آموخت
|
قصه آدم، قصه یك دل است و یك نردبان. قصه بالا رفتن، قصه پله پله تا خدا. قصه آدم، قصه هزار راه است و یك نشانی. قصه جستو جو.قصه از هر كجا تا او. قصه آدم، قصه پیله است و پروانه، قصة تنیدن و پاره كردن. قصه به درآمدن، قصه پرواز... من اما هنوز اول قصهام؛ قص...
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
جاده نود
و آدرس
فرزانهجون.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.