جاده نود
وبلاگی برای پر کردن حس تنهایم

 

کوچه

 

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.
 

در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:
 

یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
 

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه، محو تماشای نگاهت.
 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشۀ ماه فروریخته در آب

شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

یادم آید، تو به من گفتی:

ـ «از این عشق حذر كن!

لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن،

آب، آیینۀ عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!»

 

با تو گفتم:‌ «حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

 

روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»

باز گفتم كه : «تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم!»

 

اشكی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .

 

اشک در چشم تو لرزید،

ماه بر عشق تو خندید!

 

یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه كشیدم.

نگسستم، نرمیدم.

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . .

 

بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم! 

 

جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 18:10 ::  نويسنده : فرزانه

 

زنـدگی خـروسی

 


کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد. جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا اینکه یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم. مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد. اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد. بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت. تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی؟ پس به دنبال رویاها


وعـده ی پــوچ

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد. از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد ...
یت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن.

 

 

 

سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 10:0 ::  نويسنده : فرزانه

 نظر بابا طاهرعریان در مورد اقدام گلشیفته فراهانی

 
 
به اینترنت بدیدم یک کلوزآپ / نمی دونم که اصل یا فتوشاپ
 
***********
 
اگر گشتن چو بابا نیمه عریون/ خدا را شکر شلوار پایشان بی
 
***********
 
پشیمونم بگو تقصیر مو چیست / گناه مو فقط حظٌ بصر بی
 
***********
 
تو بهر جایزه لغزیده پایت / در اینجا سوی بابا سنگش آیو
 
***********
 
به کافی نت روم آنجا ته وینم/ به اینترنت روم درجا ته وینم
 
***********
 
به هرچه آفریدی طالبی هست/ دل مو غنچه ی خندون پسنده
 
***********
 
ندونم حکمت این جلوه ها چیست/ خدایا مو برقصم با کدوم ساز
 
***********
 
گناه هر کسی بر خود نویسند/ چه باید کرد با مخلوق نادون
 
***********
 
ببخشا گر قصوری رفته از دست/ همش تقصیر این فیلتر شکن بی
پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 19:9 ::  نويسنده : فرزانه

 سازنده ترین کلمه گذشت است
آن را تمرین کن

پرمعنی ترین کلمه 
ما است
آن را به کار بر

عمیق ترین کلمه 
عشق است
به آن ارج بده

بی رحم ترین کلمه 
تنفر است
با آن بازی نکن

خودخواهانه ترین کلمه 
من است
از آن حذر کن

ناپایدارترین کلمه 
خشم است
آن را فرو بر

بازدارنده ترین کلمه 
ترس است
با آن مقابله کن

با نشاط ترین کلمه 
کار است
به آن بپرداز

پوچ ترین کلمه 
طمع است
آن را بکش

سازنده ترین کلمه 
صبر است
برای داشتنش دعا کن

روشن ترین کلمه 
امید است
به آن امیدوار باش

ضعیف ترین کلمه 
حسرت است
حسرت کش نباش

تواناترین کلمه 
دانش است
آن را فرا گیر

محکم ترین کلمه 
پشتکار است
آن را داشته باش

سمی ترین کلمه 
شانس است
به امید آن نباش

لطیف ترین کلمه 
لبخند است
آن را حفظ کن

ضروری ترین کلمه 
تفاهم است
آن را ایجاد کن

سالم ترین کلمه 
سلامتی است
به آن اهمیت بده

اصلی ترین کلمه 
اعتماد است
به آن اعتماد کن

دوستانه ترین کلمه 
رفاقت است
از آن سو استفاده نکن

زیباترین کلمه 
راستی است
با آن روراست باش

زشت ترین کلمه 
تمسخر است
دوست داری با تو چنین شود؟!

موقر ترین کلمه 
احترام است
برایش ارزش قائل شو

آرامترین کلمه 
آرامش است
آرامش را دریاب



ادامه مطلب ...
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 19:50 ::  نويسنده : فرزانه

 


... بیاموزازهرآنچه میبینی


بلبل را ببین که حتی در قفس هم می‌خواند

پروانه را ببین که حتی با وجود کوتاهی عمر، از پرواز دست نمی‌کشد

طاووس را ببین که زشتی پاهایش، افسرده‌اش نساخته

زرافه را ببین که هرگز گردن‌کشی نمی‌کند

کرم را ببین که بی‌دست و پا بودنش، او را از حرکت باز نداشته

جغد را ببین که شب‌ها چگونه به مراقبه مشغول است

عقاب را ببین که چگونه چشمانش را به هدفش دوخته است

سگ را ببین که تو نجس می‌خوانیَش اما او به تو وفادار مانده

گوسفند را ببین که چگونه قربانی خوشی‌ها و ناخوشی‌های توست

زنبور را ببین که چگونه از گل شهد برمی‌آورد و از دشمن دمار

لاک‌پشت را ببین که چگونه شجاعانه به جای لاک دیگران در لاک خود پنهان شده

پشه را ببین که چگونه غرور و عظمت تو را در هم می‌شکند و خشم نهفته‌ات را بیرون می‌ریزد

ماهی را ببین که چگونه سودای کرمی کوچک او را به دام می‌اندازد

اسب را ببین که چگونه از روی نجابت به ولی نعمت خود خدمت می‌کند

وکرکس را نبین که پیوسته در انتظار مرگ دیگران است

طوطی را نبین چرا که بی‌اندیشه هر گفته‌ای را تکرار می‌کند

کفتار را نبین چرا که خفت ریزه‌خواری می‌کشد

ملخ را نبین چرا که تاراجگر زحمات دیگران است

عنکبوت را نبین چرا که تنها به فکر بنای خان? خود است

عقرب را نبین چرا که در دشواری‌ها به جای حل مسئله، حلال مسئله را می‌کشد

و پرندگان را ببین که چگونه به هنگام آشامیدن، نظری نیز به آسمان دارند
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 19:42 ::  نويسنده : فرزانه

            

 


چهار دانشجو شب امتحان بجای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی

رفته بودند وهيچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند

روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند

به اين صورت که سر ورو شون رو کثيف کردند ومقداری هم با

پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغييراتی بوجود آوردند

سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودندويک راست به پيش استاد رفتند

مسئله رو با استاد اينطورمطرح کردند:

که ديشب به يک مراسم عروسی خارج ازشهر رفته بودندو در راه برگشت

از شانس بد يکی از لاستيک های ماشين پنچرميشه

و اونا با هزار زحمت وهل دادن ماشين به يه جايی رسوندنش واين بوده

که به آمادگی لازم برای امتحان نرسيدند کلی از اينها اصرار و ازاستاد

انکار، آخر سر قرار ميشه سه روز ديگه يک امتحان اختصاصی برای اين

4
نفرازطرف استاد برگزار بشه،

آنها هم بشکن زنان از اين موفقيت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن

مشغول ميشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد

ميرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند

استاد عنوان ميکنه بدليل خاص بودن و خارج از نوبت بودن اين امتحان

بايدهر کدوم از دانشجوها توی يک کلاس بنشينند و امتحان بدن که

آنهابه خاطرداشتن وقت کافی وآمادگی لازم باکمال ميل قبول ميکنند

امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بيست بود:
.
.
.
1 )
نام و نام خانوادگی؟ 2 نمره 
2 )
کدام لاستيک پنچر شده بود؟ 18 نمره 

الف) لاستيک سمت راست جلو
ب) لاستيک سمت چپ جلو 
ج) لاستيک سمت راست عقب 
د) لاستيك سمت چپ عقب

چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, :: 15:29 ::  نويسنده : فرزانه

 


پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی و گرسنگی شد و فقط یک سکه نا قابل در جیب داشت.
در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند . .با این حال وقتی دختر جوان زیبایی در را برویش گشود دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست.دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است.برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد
پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت:
چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت:هیچ.
پسرک در مقابل گفت:از صمیم قلب از شما تشکرمی کنم.
پسرک که هاروارد کلی نام داشت پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکو کار نیز بیشتر شد.
تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد.. سالها بعد......
زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند.دکترهاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد.او بلافاصله بیمار را شناخت.
مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد برای نجات زندگی وی به کار گیرد.مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید.
روز ترخیص بیمار فرا رسید.زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود . او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند.نگاهی به صورتحساب انداخت
جمله ای به چشمش خورد.
”همه مخارج بیمارستان قبلا با یک لیوان شیر پرداخته شده است“.
امضا دکتر هاروارد کلی
چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, :: 15:26 ::  نويسنده : فرزانه

 
حکایت من ؛ حکایت کسی است که عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت ...
دلباختۀ سفر بود ؛ همسفر نداشت ...
حکایت کسی است که زجر کشید ، اما ضجه نزد ...
زخم داشت و ننالید...
گریه کرد ؛ اما اشک نریخت ...
حکایت من ؛ حکایت چوپان بی گله وساربان بی شترست !
حکایت کسی که پر از فریاد بود ، اما سکوت کرد ؛ تا همۀ صداها را بشنود ... !!

چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, :: 11:18 ::  نويسنده : فرزانه

 


دزدی مـال و دزدی دیـن

گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند.
و من دزد مال او هستم، نه دزد دین.
اگر آن را پس نمیدادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت ؛
آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است ...
مـلا و شـراب فـروش !

سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد.
ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل!
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و رستوران به خاکستر تبدیل گردید.
ملا روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اضافه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید
صاحب رستوران به محکمه شکایت برد و از ملای مسجد خسارت خواست !
ملا و مومنان چنین ادعایی را نپذیرفتند !
قاضی دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلویی صاف کرد و گفت : نمی دانم چه بگویم ؟! سخن هر دو را شنیدم :
یک سو ملا و مومنانی هستند که به تاثیر دعا و ثنا ایمان ندارند !
و سوی دیگر مرد شراب فروشی که به تاثیر دعا ایمان دارد …!

"پائولو کوئیلو"

حکایـت دو گـدا

دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود...
مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن.
یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده.
رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه اینجا مرکز مذهب کاتولیک هم هست.
پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش.
در واقع از روی لجبازی هم که باشه مردم به اون یکی پول میدن نه به تو.
گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی "موشه" نگاه کن کی اومده به برادران "گلدشتین*" بازاریابی یاد بده؟!

* گلدشتین یه فامیل معروف یهودیه


جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, :: 19:24 ::  نويسنده : فرزانه

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جاده نود و آدرس فرزانهجون.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 9
بازدید کل : 16350
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1